تعداد بازدید 65
|
نویسنده |
پیام |
mehran110
کاربر انجمن
ارسالها : 21
عضویت: 15 /7 /1396
تشکر شده : 2
|
شهادت عبدالله ابن الحسن ع
وقت تنگ آمد و طفلانِ همگی نالانند
همه یِ اهلِ حرم .... منتظرِ طوفانند
قتله گه جلوه یِ محراب و زمین سجّاده ست
جسمِ صد پاره یِ مولا به زمین افتاده ست
کودکان گوشه یِ یک خیمه همه منتظرند
همگی با لبِ خشکیده به هم می نگرند
این وسط شیر دلی دیده به میدان دارد
گر چه خُرد است ولی ریشه ز شیران دارد
طفلِ دُردانه که فرزندِ حسن می باشد
پیِ شمشیر و کلاخود و کفن می باشد
شیرِ کوچک که به دامانِ عمو خو دارد
چون حسین ابن علی قوّتِ بازو دارد
وای یک لحظه اگر عمّه حواسش بِروَد
همچو تیری ز کمان جانبِ میدان بِدَوَد
گفت ای عمّه من از بختِ بدم ناشادم
از علی اصغر و از عَون .....عقب افتادم
رخصتم ده که منم جانبِ میدان بروم
همچو قاسم پیِ خونخواهیِ یاران بروم
گفت رخصت بده ای عمّه ، عمو تنها است
میروم جار زنم....... او پسرِ زهرا است
نانجیب اند و ز اندیشه یِ دین معیوبند
به سر و صورتِ او سنگ چرا میکوبند
آه ای عمه ببین ..... دور و برش را بستند
با کلوخی سرِ مولایِ مرا بشکستند
جامه یِ کهنه یِ خود , بهرِ بالا داده ست
حرمله تیر زد و رویِ زمین افتاده ست
کوفیانی که به دینداریِ خود می نازند
پس چرا بر تنِ بی جانِ عمو می تازند
عمّه جان...منتظرم , دور و برش آمده اند
شمر با حرمله بر رویِ سرش آمده اند
منم عبدُلَلّه و اکسیرِ حُنینی دارم
وارثِ صبرِ حسن ......
شورِ حسینی دارم.......
میروم تا که دلِ فاطمه را شاد کنم
میروم........
بلکه عمو را ز غم آزاد کنم.......
شعر : مهران ساغری
|
|
پنجشنبه 04 آبان 1396 - 19:03 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.