تعداد بازدید 137
|
نویسنده |
پیام |
saeideh2smd
کاربر انجمن
ارسالها : 24
عضویت: 1 /3 /1391
محل زندگی: تهران
تشکرها : 4
تشکر شده : 20
|
زندان ابدی....
هراسی او را رها نمی
کرد مدام زیر لب بر خود لعنت می فرستاد .
گوشه ای از اتاق نشسته بود هنوز چاقوی
خونی را در دستش لمس می کرد...
جسدی روبه رویش
آرمیده بود و غرق خون هایش شده بود.
تمام دوران زندگیش همچو فیلمی در ذهنش می گذشت
از یادآوری خاطرات تلخ زندگیش زجر می کشید.
توان بلند شدن از جایش را نداشت هنوز
باور نمی کرد که او کار عزرائیل را کرده و جانی گرفته....
زمزمه هایش سکوت خانه
را شکست هر چه فکر می کرد چهره ی مقتول یادش نمی آمد.
دیوار را عصای خود ساخت و به
سمت جنازه حرکت کرد...
گاهی پایش می لرزید و در خون روی زمین غرق می شد اما
دوباره با عصایش روی پا می ایستاد.
بالاخره به نزدیکی آن را رسید. با دستی لرزان
او را برگرداند. زبانش بند آمده بود .
جنازه خودش بود ، آری او با کشتن خود از قفس
دنیا ی مجازی به زندان ابدی راهی شده بود...
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
نتیجه اخلاقی:
خودکشی حقارت است نه شجاعت
گویی از زندان گذرا به زندان ابدی تبعید شوی!
آن هم به دست خود!
امضای کاربر : بَــعد از تـــو جـــَواب هـَمــه دوســـتت دارَم هــــا
مــِـــرســـے شُـــد ...
|
|
پنجشنبه 11 خرداد 1391 - 12:49 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.