تعداد بازدید 178
|
نویسنده |
پیام |
saeideh2smd
کاربر انجمن
ارسالها : 24
عضویت: 1 /3 /1391
محل زندگی: تهران
تشکرها : 4
تشکر شده : 20
|
منجی...
صدای پایش نزدیک
ونزدیکتر می شد و من هر لحظه فریادی به وسعت آسمان می کشیدم
که شاید صدای خسته ام
به گوش کسی برسد ام افسوس...
اسیر شده بودم ،
اسیری در زندان تنهایی هایم ، اسیری در دنیا ، اسیری در...
آسانسور بین طبقه سوم
و چهارم متوقف شده بود و من به دنبال راه آزادی حیران .
آرزو می کردم که زودتر به
من برسد و مرا از این زندان آزاد کند.
صورتم از کمبود اکسیژن کبود شده بود و او هر
ثانیه نزدیک می شد.
ناگهان آسانسور رها شد و با سرعت هر چه تمام تر به زمین می
رسید.
از وحشت صدا در گلویم خفه شده بود...
بالاخره آمد ، آمد و دست مرا گرفت
اما مرا با خود برد
، برد به آسمان ها ، برد و پایم را از زمین کند ،
از آن بالا جسمی بی جان در آسانسور
افتاده بود ،
جسم بی جان من ، آری ، پیک مرگ منجی من بود.
امضای کاربر : بَــعد از تـــو جـــَواب هـَمــه دوســـتت دارَم هــــا
مــِـــرســـے شُـــد ...
|
|
پنجشنبه 11 خرداد 1391 - 12:41 |
|
تشکر شده: |
|
|
saharim
کاربر انجمن
ارسالها : 2
عضویت: 17 /9 /1395
|
|
چهارشنبه 17 آذر 1395 - 23:53 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.