تعداد بازدید 60
|
نویسنده |
پیام |
chakava1425
کاربر انجمن
ارسالها : 1
عضویت: 20 /1 /1400
|
رویا
باران میبارید
نرم نرمک در باغ
و شتاب چشمه
در عبورش از دشت
چه تماشایی بود
نفس سرد نسیم
روح و جان را چه مصفا میکرد
با شمیم ملس عطر علف
باد غوغا میکرد
جملگی جان و جهان
واله و شیدا بود
بر تن نمزده خاک هنوز
رد پاهای خدا پیدا بود
**********
دشت ها نورانی
مملو از شمعدانی
آسمان پر ز کبوتر ها بود
***********
لاله پر درد نبود
بیشه دلسرد نبود
بر لب غنچه نوباوه گل
صحبت فردا بود
************
پلک هایم لرزید
باز سر زد خورشید
چلچله نغمه خود خواند و برفت
دیده برخاسته زان رویا بود
دیده برخاسته زان رویا بود
|
|
جمعه 20 فروردین 1400 - 21:53 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.