تعداد بازدید 104
|
نویسنده |
پیام |
shqyeq
کاربر انجمن
ارسالها : 2
عضویت: 3 /11 /1399
محل زندگی: بوشهر
سن: 17
تشکر شده : 1
|
گاهی سیاه و گاهی سفید
چشم که باز میکنی، سیاه میبینی و چشم که میبندی سیاهی..تمام فرق میماند میان تاریکی ها و گاه فانوسی که نور سفید بتاباند و تو ،کورکورانه، عصای سفید به دست،قدم برداری و نیاز به عینک نباشد..
غرور که میزند،لبخند با دندان های سفید ظاهر می شود ولی در دید حوالی ات ،دندان هایت را با زغال رنگ زده ای..!
روز شانس که می آید،فرقی ندارد شنبه باشد یا یکشنبه های غم انگیز...تو میدانی و دستبند های شانسی که تمام تلاشت ،فروختن یکی از انهاست...
در پس تو..دیگری،هم سن تو..با لباس هایی به رنگ لباس هایت ،با تفاوت هایی بس مهم،از کنارت میگذرد و تو میمانی و تفاوت ها در شباهت ها...
در پس تو..دیگری،کفش هایش بوی چرم تازه میدهد و دستانش به نرمی ابریشم و شکمش آوای برکه ی قورباغه هارا نمی خواند..
در پس تو..تو میمانی و عجایب خلقت ،که شانس میفروشی و شانسی در دست نخواهی داشت..
اینجا تو میمانی و تصمیمی که گر بگیری ،شانس به کمک تو نیاز خواهد داشت.
فرق ندارد امروز چه روزی باشد.سیاه میبینی یا سفید..مهم این است که روزی داستانی برای تعریف کردن داشته باشی..
|
|
شنبه 04 بهمن 1399 - 10:32 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.