تازه آرام شدم ... باز که غوغا کردی
باز در سینه یِ ما وِلوِله بر پا کردی
تو که بی سر ... سرِ سجّاده یِ خود جان دادی
ز چه رو میلِ سفر در دلِ صحرا کردی
همه یِ شهر از این عشوه گری خون جگرند
تو حسینی مگر اندیشه یِ لیلا کردی ؟
دشمنت گفت ... لبِ تشنه سرت را بِبُرید
نازِ شستِ تو که سر .. هدیه به مولا کردی
کاش .... یک لحظه ببینم فقط آن قاتل را
و بگویم که چه با آن تنِ رعنا کردی.....
نکند... یکسره بر پیکرِ او تازاندی
یا که با خونِ رگش عشرتِ دنیا کردی
یا که چون راهزنانِ حَرمِ کرب و بلا...
سر انگشتریش با همه دعوا کردی
تازه آرام شدم......
مُحسنِ ما آمده است ......
حججی ......با سرِ خود وِلوِله بر پا کردی
مهران ساغری